بوی تمشک های وحشی
عطری داشتند وقتی کارگرها با زنبیل از توی حیاط رد میشدند و میرفتند کارخانه. طوبی پا برهنه میدوید دنبالشان و همراه بچهها تا غروب آفتاب بازی میکرد.
وقتی توی ساحل مدیترانه ساعتها پابرهنه روی ماسهها راه میرفت دل نداشت دمپایی پا کند.
عادت کرده بود پابرهنه بدود توی کوچه باغها. از همه جلوتر می دوید و بیش تراز بقیهٔ بچهها آلوچه میچید و توی دامنش میریخت. جف میپرسید: «های خانم خانما باز رفتی تو فکر، تو اون باغ بزرگ.»
برای جف همه را تعریف نکرده بود. به جف نگفته بود مزه آلوچه شیرین با خوردن ترکه توت به دست و پای لخت چه لذتی دارد. جف برو بر نگاه میکرد به آش رشته پختن طوبی. میخورد و تعریف میکرد.
عکس قدیمیتمام دوران گذشته را دوباره زندگی کرده بود.
دِراور میز توالت را میکشید بیرون و لوازم جف رامی چید جلوی آینه. مدتی بود که ادوکلن و وسایل دمِ دستی جف را جمع کرده بود، خوشحال میشد وقتی نگاهشان میکرد، از ترس جنیفر کوچولو همه را جمع میکرد.
درِ ادوکلن را برمی دارد. نفس عمیقی میکشد. یاد جف او را میبرد به بارانداز، به وقتی که خیلی جوان بود و هنوز نازگل نبود. فقط دوتایی بودند و همان موقع بود که میگفت: «دلم لک زده واسه یه دامن آلوچه ترش.» جف توی ظلّ گرما میرفت میگشت تا بلکه آلوچهٔ ترش گیر بیاورد و با دست پر بر میگشت و طوبی برای این که دل جف نشکند آلوچههای بی مزه را با ادا و اصول میخورد. جف بیچاره گول میخورد . پا پیاش میشد که طوبی دلت نمیخواهد بروی ایران؟ اشک سرازیر میشد. میگفت: «نه، اگه برم میترسم نتونم برگردم پیش تو.» ولی گفتههاش همهٔ حقیقت نبود. میرفت ایران کی را ببیند، چه کسی منتظرش بود؟! اگر هم او را می دیدند یاد چه خاطرهای می افتادند که برای طوبی شیرین و دلنشین باشد. روزی که جف را برای آخرین بار دید می دانست که قلبش مریض است. جف که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود. همهٔ حرفهایش را به طوبی گفته بود. انگار به یک مسافرت چند روزه میرفت. گفته بود: «بهتره من زودتر از تو برم چون تحمل دوریت رو ندارم.» و آرام چشم بسته بود و رفته بود به دیار دیگر و طوبی را با دنیایی ثروت همراه نازگل و جنیفر تنها گذاشته بود.
عطر شمشاد...
ما را در سایت عطر شمشاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3atr-e-shemshad5 بازدید : 202 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 15:35