امضای رمان :لطفا زنده بمان

ساخت وبلاگ

تاريخ : سه شنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۵


امضاي رمان بلند : لطفا زنده بمان
ديروز : 15 اسفند 95
ارمغان نمايشگاه 96 تهران
نشر پرسمان


بخشي از رمان

آفتاب تند و داغ بود . پشت گردنش به شدت می‌سوخت. توان حرکت نداشت.
بوی تن سگی که اطرافش له له می‌زد، مشامش را پر کرده بود.
«پس هنوز زنده‌ام. نمرده‌م... بوی سگ را حس می‌کنم و بوی گند اطرافم را .»
لحظه ای فکر  کرد و ضعف بر او غلبه كرده  مدهوش  شد .
سگ دم خود را به صورت و گردنش مالید و دور شد.
چشم‌هایش را به سختی باز کرد. گرمای هوا تمام نیرویش را گرفته بود. احساس کرد تنش بوی مردار می‌دهد. حرکتی به پا و سپس به دستش داد. چشمانش را بست. تمام قدرتش را در زانو گذاشت تا برخیزد.
«نه نمی‌توانم بلند شوم.»
روی دست‌ها  به سختی خودش را جلو کشید. زمین پر بود از سنگ ریزه. با کف دست سنگ ریزه‌ها را کنار زد. افق در مه سنگینی فرو رفته بود. با پشت دست به بینی‌اش کشید. چون خشک شده نفس کشیدنش را دشوار می‌کرد. مدتی به اطراف نگاه کرد. به همان حال ماند. کمی آن طرف‌تر روی زمین از قوطی‌های زنگ زده کنسرو و آشغال سبزی و میوه پر بود. بوی تند غذاهای مانده و فاسد به مشامش می‌رسید.
«مرا انداختند توی زباله‌ها... ، فکر کردند مرده‌م.»
سرش سنگین بود و گیج رفت.
به یادش آمد ، زیر مشت و لگد آن‌ها دست و پا می‌زد. مرد قد بلند، با نوک کفش توی شکم و پهلویش می‌کوبید. مرد دیگر پیشنهاد داد که سرش را توی کیسه نایلون بکنند. بعد گفت: «برو و توی زیر زمین یکی گیر بیار.»
اولی غرولند کنان گفت: «آشغال... منو دنبال نخود سیاه می‌فرستی! پنج تا مثل تو نوچه دارم. دستور نده...؛ نیست.»
مرد قد کوتاه گفت: «کارش تمومه. مگه نمی‌بینی جم نمی‌خوره... مرده.»
« کار از محکم کاری عیب نمی‌کنه.»


برچسب‌ها: رمان بلند لطفا زنده بمان, فریده چوبچیان لنگرودی, نمایشگاه 15 اسفند 95

نوشته شده توسط فریده چوبچیان

عطر شمشاد...
ما را در سایت عطر شمشاد دنبال می کنید

برچسب : امضای,رمان,لطفا,زنده,بمان, نویسنده : 3atr-e-shemshad5 بازدید : 1252 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 8:01